بر گردِ گوری تهی...
...یا، چقدر دلم می خواست قانونِ مرد کولی کنار میدان جیراردلی بودم... همانی که شب کریسمس می نواخت
to my diary, GMailbox, and My Computer
...منتقل شد
...
این جا


How I wish, how I wish you were here
We're just two lost souls swimming in a fish bowl
year after year
Running over the same old ground
What have you found?
The same old fears
Wish you were here
so damned logical
-هیچ دقت کردی که چند دقیقه قبل از سحر، سردترین لحظات شب اه؟
-خُب معلوم اه، چون مدت زیادی از رسیدن پرتوهای خورشید به سطح زمین گذشته و تعادل گرمایی در قسمت های زیرینِ جو به سمت دماهای پایین تر برقرار شده
sixties
تا حالا شده که نوکِ انگشت شست و سبابه ات به هم بخورند و بفهمی که یه کدومشون یه کم زخم شده و نفهمی کدوم؟



ب.ت. بعد شده که با نوک انگشت شستت، دونه دونه بقیه انگشتات رو لمس کنی و با خودت فکر کنی که غیر از سبابه، نوک بقیه اون انگشتات هم زخم شده اند؟
[
آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی خود خواندی و لا غیر
یکی هم خود خواندی هم غیر
یکی نه خود خواندی نه غیر
آن خط سوم منم
]

آن انگشتِ شست منم
not now John

Act IV, Scene XII

Wrong place, Wrong time

این آدمای اتوکشیده، که همه اش یه خنده خوشگل رو لب شون اه، حالم رو به هم میزنند.

قیمت گذاریِ بهینه بازارهای خُرد حالم رو به هم میزنه.

«من»-ی که داره مثلا اینجا وظیفه اش رو انجام میده، حالم رو به هم میزنه

...حالا نه جان..

دانشگاه بزرگی که هر روز باید از خونه تا دانشکده مدیریتش رو رکاب بزنم حالم رو به هم میزنه

...حالا نه جان..

«من»-ی که جرات تموم کردنش رو نداره، حالم رو به هم میزنه

...حالا نه جان..

میخوام سردردم رو استفراغ کنم، آخه هر وقت حالت تهوع داشتم بابا میگفت بالا بیاری بهتره

...حالا نه جان..

رقابت حالم رو به هم میزنه

...حالا نه جان..

اونایی که قضیه رو خیلی جدی میگیرند، حالم رو به هم میزنند

اونایی که نمیفهمند حالم رو به هم میزنند

«ایگو»-م حالم رو به هم میزنه

...حالا نه جان..

Fuck all that we’ve gotta get on with these

از خلاصه شدن تقریبا تمام رابطه هام تو اینترنت حالم به هم میخوره

بازم «حالا نه جان»؟!!

اونایی که نمیفهمند حالم رو به هم میزنند

اونایی که خیلی جدی گرفتند، حالمو به هم میزنند

از این که اینجا همه چیزش سرِجاشه حالم به هم میخوره

بازم نمیفمی؟!

از این که دلِ به دریا زدن نداشتم حالم به هم میخوره

بیشتر از اون، از این که دل به دریا زدن هم جواب نبود که هیچ، مرهم هم نبود

شاید باید خیلی پیشتر از اینها می مردم، ها؟

...حالا نه جان..

این حرف که «همه اش چهار سال مونده» خراشم میده

Make`em laugh

Make`em cry

Make`em dance in the aisles

Make`em pay

Make`em stay

Make`em feel ok

همه شون رو بازی میدم، اگه نمیدونند بگذار ندونند، چون اگه بدونند دیگه بازی نمیخورند، همه شون رو

من یه روزی بالاخره فرار میکنم

همه اینها هم فیلمه، نقشه است، البته سناریو نداره، بیشتر بداهه است

ولی اینا که همه اش دارند فریب میخورند، اینم روش، به جایی بر نمیخوره

بگذار چهار سال دیگه هم بازی بخورم و فکر کنم دارم بازی میدم، تو رو خدا به روم نیار...

Rain down, rain down

Come on rain down on me

From a great height

From a great height…height…

Rain down, rain down

Come on rain down..on me

خدا، بچه هاش رو دوست داره

I, never had the nerve to make the final cut

me sentez-vous?

خیلی دلم می خواست می تونستم حتی برای یه لحظه، کسی باشم که اصلا فارسی بلد نیست. اون وقت صدای یکی رو بشنوم که داره فارسی حرف می زنه، ببینم چه جوریه؟

ب.ت. غلطِ زیادی کرد اونی که گفت nothing is impossible

rouge
Uncertainty is beautiful, but certainly certainty about beauty could be more beautiful
Match Point

امشب می رم سینما که آخرین فیلم وودی آلن رو ببینم. وقتی تریلر فیلم رو دیدم، خیلی تعجب کردم، موضوعش خیلی کلیشه ای بود. دلم می خواد بدونم استاد در مورد یه همچین موضوعی، چه حرف تازه ای برای گفتن داره؟

ب.م. خُب، احتمالا این یکی از توانایی های استاده که همچین طرحِ تکراری ای رو این قدر عالی بسازه، این قدر عالی بازی بگیره و این قدر خوب حس منتقل کنه. فیلم البته اصلا برچسبِ وودی آلن نداشت، به جز دو پلانِ خیلی کوتاه، ولی دیالوگ ها هم مثل همیشه شاهکار بود، موسیقی متن هم فوق العاده بود... و بازم می گم، عجب بازی ای گرفته بود، دیگه هم نمی گم.

ب.ت. چه نماهایی از لندن، چه لهجه بریتیشی، و عجب اسکارلت یوهانسونی.

ب.ت 2. دوباره رفتم و دیدم! بعد از سه روز، و هنوز هم فوق العاده بود. بشتابید تا از دست نرفته، حس الان دیدنش مثل حس بوسیدنِ یقه کت فرانی اه، از دستتون می ره ها، گفته باشم

ب.ت3. یه جایی خوندم که قرار بوده کیت وینسلت به جای اسکارلت بازی کنه و تو آخرین لحظات منصرف شده، بالاخره گاهی هم شانس میاریم، هم من و هم تاریخ سینما


The Holy Game
تا اطلاع ثانوی، همه اش پارول.

ب.ت. منظور از اطلاع ثانوی هم اومدنِ یه دستِ خوبه، حداقل یه سه آسِ سِروی
suicidal cavalry attacks

یک بار دیگه، فقط شاید همین یک بار حتی، دیدمت. خیلی خوشگل شده بودی، خیلی. صبر کن. بذار آهنگ رو عوض کنم. موتزارت دوست داری؟ مثلا رکوئیم چطوره، با شراب هشتاد و هفت ساله؟ میخوای برم از زیرزمین بیارمش؟ مامان میگفت وقتی هفت ساله بوده یه بار بابابزرگ اونو برده پایین، میگفت اونجا نم داره، بوی مرگ میده، هنوزم میخوای؟ ولی تو که حرف نمیزنی... من ولی دلم exit music می خواد، با قهوه تلخ و سیگار دیویدف. یادته تو ولیعصر، روبه روی پارک ملت، اون سیگارفروشی اه؟ آره، می دونم. هیچ وقت با هم اونجا نبودیم، ولی شرط میبندم یه موقعی بالاخره تو اونجا بودی، یا اگه هم داخل نرفتی از جلو ویترینش که رد شدی حداقل. آخه لامصب، چرا گیر الکی میدی؟ خُب چه میدونم، مثلا مغازه لعنتیِ اون خیابونِ، تو کاستاآلگره -اسمش چی بود؟ آهان، گارسیا مولینا، هان؟ راضی شدی حالا؟ آره، ولی مطمئنم که یه روز نزدیک ظهر که تو داشتی از جلو اون مغازه رد میشدی، من درست همون موقع، قبل از اینکه یارو آخر شب کرکره اش رو بکشه پایین، ازش یه پاکت دیویدوف خریدم. مطمئن باش. آره، حالا که تو نمیخوای حرف بزنی، منم دوباره از اول میزارمش. آخه اینجا تو پالوآلتو هم از همون مغازه ها هست. حالا گیرم تو از سیگار بدت بیاد. مشکلی که نداره. خوبیش اینه که وقتی من دارم از در مغازه میام بیرون تو داری از جلوش رد می شی. چون اینجا فقط همین یه مغازه رو داره. پس این اتفاق می افته. میدونم که میافته. شک ندارم. همون طوری که دیشب افتاد. من دیدمت. دوباره دیدمت. حیف که وقت نشد خیلی صحبت کنیم. صدای بچه ها رو می شنوی که دارند تو پارک برف بازی میکنن؟ sing us a song, a song to keep us warm, there’s such a chill, such a chill سرده. بفهم تو رو خدا، اگه از همون اول میگفتی موتزارت بزارم، حالا با خیال راحت داشتیم شراب می خوردیم و گرم می شدیم، ولی تو که حرف نزدی. همون جور نشستی رو اون صندلی تو آشپزخونه و مجله ات رو خوندی. منم باید exit music می گذاشتم. حالا حتی حاضر هم نیستی که فرار کنیم، و الا چرا لباس نپوشیدی هنوز، چرا چمدونت رو نبستی، چرا گرفتی رو تختت خوابیدی؟ آره، بازم دیدمت، خیلی کیف داد، خیلی بیشتر از اون که حتی فکرش رو بتونی بکنی. قبول، من بازم باختم؛ دیدمت و تو، توی فاصله بیست متری بین مغازه و چراغ قرمز تقاطع خیابون پنجاهم، همه اش رو گفتی و رفتی.

خُب، پس بگذار یه بار دیگه نقشه رو چک کنیم. ببین..خوبیش اینه که اینجا فقط همین یه مغازه رو داره، پس اگه من یه بار جیره ام تموم شد و مجبور شدم برم خرید، تو همون موقع از جلوی مغازه رد میشی. فقط یه کم لفتش میدی که پول یارو رو حساب کنم. منم سعی میکنم جوری تنظیم کنم که به چراغ قرمز نخوریم. بعد با هم میریم یه جا تو عرض جغرافیایی بالای هشتاد درجه شمالی که هم هیچکی نباشه هم بتونیم برف بازی کنیم. شاید اون بچه ها رو هم راه بدیم. فقط یادم بنداز که این لپ تاپ رو هم بیارم که اونجا street spirit بزارم یا اگه خواستی 2+2=5، ولی موتزارت نه، چون دیگه دیر شده، چون تو اصلا توجه نمیکردی، چون دیگه خیلی دیر شده، خیلی...شاید هم نه.

no more talk
وقتی دلگیری و تنها
غربت تمام دنیا
از دریچه قشنگِ
چشمِ روشنت می باره
la chute

وقتی با دیگران درد دل می کنیم تا نسبت به ما احساس ترحم کنند،
وقتی به دیگران ترحم می کنیم تا وجدان خود را آسوده کنیم، وجهه اجتماعی کسب کنیم، یا خیال خود را راحت کنیم که یک بدبخت دیگر هم وجود دارد، همین نزدیکی،
وقتی که با دیگران مشورت می کنیم تا اگر شکست خوردیم، بتوانیم شریک جرمی برای خود بتراشیم،
وقتی خود را نزد خود یا دیگران تخطئه می کنیم تا عذاب وجدان حاصل از اشتباهاتمان کاهش یابد،
وقتی جمله هایمان را به اول شخصِ جمع می نویسیم چرا که جرات دوم شخص بیان کردنشان را نداریم یا شجاعت اول شخص مفرد دیدنشان،

این جور وقتها و خیلی مواقع دیگه، دوست دارم خودم رو استفراغ کنم، ولی دلم نمیاد...آخه می ترسم مونیتورت رو کثافت پر کنه.

aBsuRd

تو چشمهای دختر مکزیکی اه زل زدم و گفتم «بذار یه چیزی رو روشن کنم».
و سیگاری گیراندم.

...

استاد دانشکده مون رو وقتی عکس دختر کوچولوش رو به دیوار اتاقش زده، خیلی بیشتر درک می کنم تا وقتی که داره در مورد آخرین متدهای Network Coding حرف می زنه.

BNW
گاهی به زمان لازم برای تبدیل شدن بعضی پدیده ها به یک خاطره کلاسیک فکر می کنم:
-دوران کلاسیک!!!: بیش از یک قرن
-دهه شصت و هفتاد، اتفاقات، جنبش های اعتراضیِ دانشجویی، موسیقی راک: حدودِ بیست سال
-دوران دانشگاه من!: کمتر از یک ماه

به نظرم یه چیزی این وسط خیلی مسخره میاد.. سلام آقای هاکسلیِ عزیز
my different coffins, scene II

تمام کاری که می تونم بکنم اینه که یه لینک بگذارم اینجا و خودم هر پنج دقیقه یه بار برم روش کلیک کنم و همینجوری خیره بشم بهش و بعد یه search بزنم تو گوگل و ببینم که هیچ کدوم از دوربینها live نیستند. بعد میدونی چی کار می کنم؟ دراز می کشم رو تختم و چشمهام رو می بندم و شروع می کنم به رویا دیدن.

ب.ت. بعد به یکی دیگه که اون هم 10000 مایل از اونجا دوره و 1000 مایل از اینجا، ای-میل بزنم که:

will we ever see those snows again?
will we take away the pain?
will we ever be face to face?
will we meet again?

yqj8e

اونایی که وجودشون با مخالفتِ همیشگی با هر حرفی که یکی میزنه معنی پیدا میکنه و هویتشون در مسخره کردن دیگران خلاصه میشه، حالم رو به هم می زنند.

ب.ت. اینجا، تو بلاد کفر(!)، مهمترین چیزی که آدم یاد میگیره اینه که cool باشه. من هم بالاخره یه روز یاد میگیرم.
So, calm down little boy

the same old fears
بیشترین چیزی که موقع بچگی ازش می ترسیدم این بود که قبل از غروب بخوابم و وقتی که بیدار می شم، هوا تاریک شده باشه

هنوز هم این اتفاق می افته، زیاد

breathe
بالاخره یه روز هم نوبل فیزیک رو میدن به یکی که هشتاد سال پیش یه آزمایش طراحی کرده که توش هر نُه سال یک بار، یه قطره قیر از یه لوله میچکه...